به کنار تپه شب رسید
با طنین روشن پایش آینه فضا را شکست
دستم درتاریکی اندوهی بالا بردم
و کهکشان تهی تنهایی رانشان دادم
شهاب نگاهش مرده بود
و تابش بیراهه ها
و بیکران ریگستان سکوت را
و او پیکره اش خاموشی بود
لالایی اندوهی بر ما وزید
تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آمیخت
و ناگاه از آتش لبهایش جرقه لبخندی پرید
در ته چشمانش تپه شب فرو ریخت
و من
در شکوه تماشا فراموشی صدا
بودم
این شعر به زیبایی و عمق احساسات انسانی در یک شب تاریک و پر از تنهایی میپردازد. بیایید آن را به زبان سادهتر توضیح دهیم:
شاعر در آغاز میگوید که شب به کنار تپهای رسیده است. با آمدن شب، صدای پای او باعث میشود که فضای اطراف مانند یک آینه شکسته شود. اینجا شاعر به نوعی حس میکند که شب و سکوت آن باعث ایجاد تغییراتی در فضا میشود.
شاعر دستش را در تاریکی بلند میکند و احساس اندوهی عمیق را نشان میدهد. او به تنهایی خود و کهکشان خالی از ستارهها اشاره میکند. این تصویر نشاندهنده حس ناامیدی و تنهایی اوست.
سپس شاعر به چشمان شخصی اشاره میکند که نگاهش مانند شهابی مرده است و هیچ نوری ندارد. او همچنین به سکوت و بیحرکتی اشاره میکند و میگوید که این فرد مانند یک پیکره خاموش است.
در ادامه، شاعر اشاره میکند که یک لالایی اندوهناک در فضا وجود دارد و نگاه سیاه آن شخص با صدای نرم و سبز علفها ترکیب میشود. این تصویر نشاندهنده ارتباط عمیق بین انسان و طبیعت است.
ناگهان، لبخندی از لبهای آن شخص جرقه میزند و این لبخند باعث تغییر حال و هوا میشود. اما در عین حال، شاعر احساس میکند که شب دوباره بر چشمانش سایه انداخته است.
در پایان، شاعر بیان میکند که او در زیبایی تماشا و فراموشی صدا غرق شده است. این جمله نشاندهنده حالتی از آرامش و رهایی از دردها و اندوههاست.
به طور کلی، این شعر توصیفکننده احساسات عمیق انسانی، تنهایی، ارتباط با طبیعت و لحظات زیبای زندگی است که در دل تاریکی شب رخ میدهد.
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |