هر که کویت دوست دارد، کی ز مردن سربتابد
هر که معبودش تو باشی، سر ز معبد برندارد
هر کسی کو را وطن در پنجهیِ اغیار ماند
یا وطن را ترک گوید، یا به کویش جان ببازد
ترک جان گفتن به کویت ای صنم سهل است وآسان
هر که سودای تو دارد سر ز فرمان بر ندارد
کاش(کاج) کان روزی به مهرت رو به کشتن میبرندم
کافر آن عاشق ز مردن کز بلاها سر بخارد
روی اَندر پایت آرم، گر ببینم میرود سر
زان که در راهِ تو مردن جان به شیرین میسپارد
ای نسیمِ کویِ ایران، وی فضایِ عنبر آگین
آن دل از مهرت بشوید، تا که دست از جان بدارد
سیر در دریایِ عمان بیخطر ممکن نگردد
آنکه مقصودش تو باشی، پای چون از سر شناسد؟
گر مرا هیچی نباشد، نی زِ دنیا و زِ عقبی
چون تو را دارم، چنانم هیچ در عالم نباشد
اِیکه گفتی وقت تنگ است و راهِ وصل دور
پای برگشتن ندارم ز آسمان گر سنگ بارد
تودهیِ خاک تو باشد روشنی بر دیدگانم
قیمت خاکِ درت را، هیچکس جز من نداند
هر کس از گبر و مسلمان قبلهای در کیش دارند
من بر آن کیشم به دنیا قبلهای جز ایران نباشد
ای وطن! گر راست گویم تا خدا بود و تو بودی
ذره از ذراتِ خاکت در جهان قیمت ندارد
خونِ دل خوردند شاهان، تا وطن آباد کردند
از رقیبت سخت ترسم کز جوی کمتر ستاند
باغ میخواهم چه سازم، سرو میخواهم نه بینم
سر بعلیین نیارم، گر تو گوئی سر نیارد
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |