مقدمه
سلوکیان نام سلسلهای است که به دنبال لشکرکشی اسکندر مقدونی به ایران و فروپاشی سلسله هخامنشی (330 قبل از میلاد) و پس از درگذشت اسکندر، بر ایران فرمانروایی کردند؛ دولت سلوکی در سال 312 قبل از میلاد تاسیس شد؛ اسکندر مقدونی و سلوکیان در مجموع حدود 80 سال بر ایران حکومت داشتند. تعاملات فرهنگی ایران و یونان در این دوره را بایستی در چهارچوب یک پدیده جهانشمولتر به نام هلنیسم یا یونانیگرایی مورد بررسی قرار داد تا بتوان شناخت و فهم درستتری از این تبادل و تعامل فرهنگی فراچنگ آورد. پس از آن سعی میشود تا تحت زیرعنوانهای مختلف این دادوستدهای فرهنگی مورد بررسی قرار گیرد.
هلنیسم
در مورد پدیده و مفهوم هلنیسم تعابیر و برداشتهای مختلف و گاه متعارضی به عمل آمده است. هلنیسم برگرفته از نام هلیوس، خدایگونه یونان باستان است که در زبان یونانی به معنای خورشید میباشد؛ یونانیان هلیوس را مظهر آپولون خدای آفتاب، نماد نیرومندی، شکست ناپذیری و همچنین شفا میدانستند؛ دکتر اردشیر خدادیان بر این باور است که پیشینه هلنیسم و تمدن هلن به سدههای هشتم و هفتم پیش از میلاد میرسد. برخی از مورخان، مقطع زمانی هلنیسم را از زمان اسکندر مقدونی (356 تا 323 ق. م) تا عصر قیصر آگوست که حکومتش از سال 27 ق. م تا سال 14 میلادی بود میدانند. مورخان مذکور این تعریف را از هلنیسم ارائه میدهند: «آمیزش عناصر فرهنگ یونانی و شرقی»] گفته میشود که تحلیلگران هلنیسم، اسکندر مقدونی را بزرگترین کارگزار تمدن هلن میدانند که در سایه فتوحات گسترده این فرصت را به دست آورد که شرق و غرب را به هم پیوند دهد و درصدد تاسیس یک جامعه جهانی واحد نیز بود.
از سوی دیگر این باور وجود دارد که اخيراً در مفهوم هلنيسم دگرگوني به وجود آمده و تعاريف پيشين را بر اين روند فرهنگي به کار نمي برند. «درويزن» هلنيسم را نفوذ فرهنگ يوناني در فرهنگ مشرق و مغرب و حتي فرهنگ روم مي داند. وي بر اين باور است که تکامل و تحولات بعدي تمدن مشرق مدتها تحت تاثير اين نفوذ قرار داشت. اين روند در طول زمان معتبر و متداول بود. تاثیر زبان يوناني در خارج از سرزمينهاي اژهاي تا بيرون رانده شدن يونانيان از ترکيه در سال 1923 ميلادي با شتابي متفاوت، ادامه داشت. بيشترين تأثير فرهنگ هلن بر فرهنگهاي ديگر در مقطع زماني حکومت و حضور يونانيان در خارج از يونان تا پيدايش بيزانس بر اثر تقسيم روم به دو بخش شرقي و غرب و پيش از آن گسترش مسيحيت تا به سرزمينهاي عربي، گذاشته شد.
تاثير هلنيسم بر مشرق از جمله ايران و هند و ادامه آن تا زماني بود که روميان مصر را از امپراتوري اسکندر جدا کرده و از بطالسه گرفتند، يعني هلنيسم تا شمال آفريقا نيز تاثيرات خود را گذاشته بود. در روند هلنيسم تحولات و جوهر فرهنگهاي مشرق، يونان و مقدونيه به موازات هم در حرکت بوده اند. در کنار سياستها و ضوابط اقتصادي يوناني، شيوههاي شرقي نيز بودند. قشر کارگر و توليد کننده، مزدبگيران و بردگان خارجي، دور از زندگي فرهنگي بوده و به همين دليل با هلنيسم و هلنيزه شدن، تماس و ارتباطي نداشتند. همين طور حاشيه نشينان، ساکنان مناطق کويري، استپهاي آسياي صغير و مناطق کوهستاني، هلنيسم را عميقا لمس نمي کردند. حاملان فرهنگ و اقتصاد هلني يا به سخن ديگر دارندگان زندگي فرهنگي و اقتصادي هلني، شهروندان مالک يا به سخن ديگر دارندگان زندگي فرهنگي و اقتصادي هلني، شهروندان مالک يا به سخن ديگر طبقه بورژوا، پوليسهايي که داراي زبان و آداب و سنن، ساختمانها، کارمندان و نظام اداري و مدارس و مجامع هستند، بودهاند. اسکندر تحميل سلطه فرهنگي يونانيان به ملل را مقدم به تحميل سلطه سياسي و نظامي به آنان مي دانست.
در رابطه با پیشینه تاثیرات فرهنگی تمدن یونان باستان بر مشرق زمین و ایران باید مدنظر داشت که شخص اسکندر مقدوني علاقه فراواني به يوناني کردن شرق باستان و گسترش تمدن هلن در ايران، بين النهرين، مصر و هند و... داشت. اين رسالت و سياست توسط سلوکيان به عنوان جانشين اسکندر در آسيا و بطالسه به عنوان جانشينان او در آفريقا با قاطعيت دنبال شد. به اين ترتيب سلوکيان عامل بزرگ يوناني کردن مشرق زمين بايد قلمداد شوند. آپپيان «Appiens» اظهار داشته است که سلوکيان در همان ابتداي روي کار آمدنشان در زماني کوتاه تقريبا شصت شهر را در مشرق بنا کردند و همین شهرسازی در راستای یونانیسازی و ترویج فرهنگ یونانی صورت میگرفت و گرچه اهداف اداری – سازمانی نیز از آن مورد نظر بود ولی به خودی خود میتوانست محلهایی را برای مبادله فرهنگی و تمدنی بین تمدن یونان باستان و فرهنگهای شرقی ایجاد نماید. از همین روست که بایستی روند و تاریخچه این نوع شهرسازی و پیامدهای آن نیز تشریح گردد.
شهرسازی
اسکندر مقدونی در مناطق متصرف خود شهرهايي را بنيان نهاد که در اين شهرها مردمي از ملتهاي گوناگون مي زيستند. ولی در هر صورت اين شهرها در اصل يوناني بودند و قانون يونان بر آنها حکفرما بود و در واقع اين شهرها به مثابه نوعی کانون اجتماعي بودند که براساس سرمشق يونان بيشتر شهرهاي نو بنياد اسکندر، اسکندريه نامگذاری شدند.پس از درگذشت اسکندر و آغاز فرمانروایی سلسله سلوکی، فرمانروایان این دودمان در دوره زمامداري خود سياست شهرسازي اسکندر را تعقيب کردند و مستعمرات نظامي و غير نظامي وسيعي در سراسر شاهنشاهي به وجود آوردند.
به زعم دکتر اردشير خداداديان سلوکيان با فرهنگي که براي مردم اين سامان بيگانه بود، پايگاهي قومي در ميان مردمان قلمرو فرمانروايي خود نداشتند و در آينده نيز نتوانستند چنين پايگاهي را به دست آورند؛ به بیان ایشان آنچه شاهان سلوکي را بر تخت فرمانروايي استوار مي داشت، سپاه و ديوان سالارانش بودند. همين ضعف که در ميان بوميان اين منطقه حاکميت سلوکيان، يعني نداشتن پايگاهي قومي، موجب شد که سلوکيان به کوچاندن و مقيم کردن يونانيان در سرزمينهاي متفرق و مناطق به واقع بيگانه براي آنان و پراکنده زیر سلطه خويش روی بیاورند؛ از این رهگذر کوچاندن يونانيان به اين مناطق در واقع يکي از اقدامات موفق و موثر آنان در تحکيم حاکميتشان قلمداد شده است.
همچنین از آپ پيان مورخ و جغرافيادان مشهور نقل شده است که شاهان متقدم سلوکي تقريباً شصت شهر را در مشرق بنا کردند. دکتر اردشير خداداديان در این زمینه نیز بر این باور است که چنين اقدامي هر چند از نظر سياسي در تثبيت و تحکيم سلوکيان موثر واقع شد، ولي با توجه به اينکه کوچنشينهاي يوناني گروه انبوهي را در بر نمي گرفت طبعاً نمیتوانستند فرهنگ قومي و سنتي مردمان سرزمین های تحت سلطه را به طور بنیادین دگرگون نمایند. وی همچنین مینویسد که به استناد برخي منابع تاريخي، شاهان سلوکي با اين کار در آغاز گستردن فرهنگ يوناني به شکل واقعي آن را دنبال نمیکردند، بلکه میکوشیدند که با اين اقدام به ياري عناصر يوناني، بخشهاي پراکنده مناطق تحت فرمانروايي خود را به همدیگر مرتبط ساخته و در هر ناحيه پايگاهي مطمئن براي خود ایجاد نمایند؛ به عبارت ديگر نیت اصلي آنان اين بود که به دست يونانيان بر ملل مغلوب از جمله ايرانيان حکومت کنند و تا حد زيادي نيز در اين امر موفقیتهایی را به دست آوردند. آنان توانستند به کمک همين مهاجران يوناني به طور موقت نظم و ثباتي به وجود آورند، ولي اين مساله نتوانست مشکل اصلي يعني تاثير بيگانگي آنان را براي مدت درازي خنثي کند، بر عکس به وسعت و شدت تنفر مردمان زیرسلطه در قبال حاکمان و مهاجران یوانی مي افزود و خود به عاملي ويران کننده و در نهایت براندازنده مبدل گشت. عباس قدياني نیز در زمینه هدف سلوکیان از این شهرسازیهای گسترده بر این باور است که آنها میکوشیدند با گسترش شهرها، تشکيلات اداري و سياسي خود را به نحوي ايجاد نمايند که با آداب و رسوم ايراني و يوناني سازگار و قابل زندگی باشد.
همان طور که از آپپيان «Appiens» نقل شد سلوکيان در همان ابتداي روي کار آمدنشان در زماني کوتاه تقريبا شصت شهر را در مشرق بنا کردند. در واقع سياست شهرسازي به شيوه يوناني با شتاب فراوان دنبال میشد تا هرچه زودتر يونانيان به سرزمينهاي مغلوب کوچانده شوند. از سوی دیگر در شهرهاي تازه احداث شده، معابد يوناني، مراکز خريد و فروش کالا، پادگانهاي نظامي، مراکز فرهنگي و ساير تاسيسات از این نوع پيش بيني شده بود و این امر طبیعی نیز به میرسید چرا که برای اسکان بهتر و فراهم آوردن زندگی مناسب برای آنان بایستی چنین تسهیلاتی مطابق با فرهنگ و تمدن خود آنان برایشان تدارک دیده میشد. برخي از مورخان شمار شهرهاي ساخته شده به وسيله يونانيان، مقدونيان و سلوکيان در مشرق زمين را به حدود چهارصد رساندهاند.
از سوی دیگر و همان طور که انتظار هم میرفت سلوکيان درراستای سياست يوناني کردن مناطق تحت فرمان خود، تلاش داشتند که در شهرهاي جديد الاحداث يا در شهرهاي تغيير نام يافته توسط شاهان مقدوني و سلوکي، تأسيسات لازم را که به گونه ای متولي فرهنگ هلن باشند، داير نمایند. در اين قبيل شهرها مجالس و مجامع حقوقي و مجامع مشاورههاي سياسي تحت عناوين «مجامع خلق» شوراهاي امور شهري و آماري جهت کنترل و داشتن آمار از اوضاع اجتماعي مناطق، مشاغل، عايدات، سنن، تشکيلات فرهنگي و ديني ساکنان آن شهرها و ... داير شده بود. مأموراني هم که وظايف مذکور براي دولت سلوکي انجام مي دادند، از سوي دولت مرکزي و لزوماً از سوي شخص پادشاه سلوکي انتخاب مي شوند. اين شيوه در ايران عصر هخامنشي نيز در انتصاب ساتراپها و ساير عمال دولتي متداول بود و از این رهگذر مساله ای دیرین به شمار میآمد. به هر ترتیب سلوکیها قلمرو خود را به هفتاد و دو حاکم نشين يا ساتراپي «Satrapie» تقسيم نمودند که اداره هر يک از آنها (حاکم نشينها) توسط یک فرمانده نظامي انجام میشد. هخامنشيان نيز چنین شیوهای را به اجرا درآورده بودند. آنان سيستم پولي و نظام گاهشماري (تقويم) واحدي را ايجاد کرده بودند و به اين ترتيب به تقليد از شيوه گاهشمار متداول در نزد بابليان تأسيس يک سلسله يا به تخت نشستن شاهان را آغاز تقويم قرار داده و تقويم به نام آن سلسله يا آن پادشاه رقم مي خورد.
اداری
گفته میشود که در زمان اسکندر مقدونی حدود سيهزار يوناني و مقدوني که به خدمات لشکري مشغول بودند، در ولايات ايران اسکان یافته و با بوميان ایرانی اختلاط پیدا کردند، و از این رو از منظر اخلاق و آداب و مذهب به نوعی نيمه ايراني شدند، ولي زبان یونانی به عنوان زبان رسمي در مناطق مذکور رواج پیدا کرد.
با فرمانروایی سلوکیان و اقدامات اداری و فرهنگی آنان در این دوران زبان يوناني در ايران رایج شد. تاسیس مهاجرنشينهاي يوناني و انجام مبادلات تجاري و امور اداري و قضايي به زبان يوناني، باعث شد تا زبان يوناني جای زبان آرامي ـ که در دوره هخامنشي زبان اداري بود ـ را بگیرد. با این حال کاربرد زبان آرامي همچنان ادامه يافت، چرا که زبان يوناني صرفا در شهرهاي اصلي گسترش پیدا کرد و خارج از آن مراکز، تأثير زبان يوناني ناچیز بود. از سوی دیگر به دليل نگرش آزادمنشانه سلوکيان، معابد بينالنهرين دادو ستدهایشان را به زبان خود و بر طبق قانون خويش انجام مي دادند و از الزام براي ثبت قراردادهاي خود در بايگانيهاي شاهي معاف بودند و بايگانیهايشان نه فقط حاوي اسنادي به خط ميخي، بلکه همچنين داراي اسنادي به زبانهاي يوناني و آرامي نیز بود. از این رو نوشتههاي باقي مانده از دوره سلوکي به سه زبان و خط يوناني، اکّدي و آرامي مي باشد.
در واقع سلوکيان بيشتر آيينهاي ديواني خود را از هخامنشيان وام گرفتند؛ تقسيمات کشوري آنان همانند عصر هخامنشيان بود و فقط عناوين يوناني به اين تقسيمات داده شد؛ با این وجود کاربرد لفظ ساتراپيها «Satrapy» براي استانها و ساتراپ نشينها هنوز برجاي مانده بود. اصل اين واژه ايراني است و به خشتروپان «Khschathropan»گفته مي شود. مالياتها نیز به روش پيشين دريافت مي شد، شاهان سلوکي منش خودکامگي را از شاهان هخامنشي داشتند، ولي بر خلاف شيوه متداول در ميان شاهان هخامنشي، آنها (شاهان سلوکي) توجهي به آباداني سرزمينهاي متصرفي زير فرمانشان نداشتند و عمدتاً تکيه بر منابع مالي و درآمدهاي مالياتي داشتند.
سلوکيان در آغاز از تشکيلات و نظام کشورداري داريوش يکم پيروي کردند، يعني در رأس ايالات نماينده دولت مرکزي (ساتراپ) را مستقر ساختند و پادشاهان دست نشانده در تحت نظارت همين واليان قرار گرفتند، ولي در نهایت مجبور شدند که به شيوه کوروش دوم بنيانگذار سلسله هخامنشي عمل کنند. اين شيوه بيشتر به ملوکالطوايفي نزديک است. بر اين اساس سلوکيان براي مناطقي که پادشاه دست نشانده نداشت، ولايت منصوب و مستقر نمي کردند و به عنوان «ايالت دست نشانده» اکتفا مي نمودند. بنا به اعتقاد دکتر اردشير خدادايان تقليد سلوکيان از نظام کشورداري هخامنشي ناموفّق و موقتي بود. بلخ (باختر، باکتريا) ناحيهاي ايراني و داراي جامعهاي ملوکالطوايفي بود، اين ايالت از زمان ورود عنصر يوناني (هلني) که فنون نظامي آنان تضميني عظيم براي دفاع سرحدهاي خارجي بود، تحولي نيافت. سروران و حاکمان يا در واقع اربابان جديد سلوکي ـ يوناني تغيير و تحولي در سازمان اقتصادي به وجود نياوردند، يونانيان ساکن در باختر که از امپراطوري سلوکي به رهبري ديودوت قيام کرده و جدا شده بودند، با ايرانيان متحد گرديده و تشکيل هيئتي دادند که در مدت دو قرن مبلّغ تمدن يوناني در هند و آسياي مرکزي شدند.
آموزش و پرورش
روایت متداولی وجود دارد مبنی بر این که اسکندر مقدونی تحميل سلطه فرهنگي يونانيان بر ملل مغلوب را بر تحميل سلطه سياسي و نظامي به آنان مقدم مي دانست. از این رو وی به حاکمان خود میگفت: «اگر مي خواهيد اين مردم از شما متابعت نمايند، نخست فرهنگ يوناني را به آنان ياد دهيد، آنگاه مي بينيد که چگونه آنان از شما فرمان مي برند». گفته میشود که بعد از اسکندر، سلوکوس نيز بارها اين جمله را از قول اسکندر مقدوني تکرار کرده است.
در زمینه آموزش و پرورش دینی در دوره سلوکی بایستی اظهار داشت که در این دوران، تجديد بناي آتشکدههاي ويران ميسر نبود و امر آموزش و پرورش ديني در بوتهي اجمال قرار گرفت، ولي بعدها در زمان اشکانيان مردم ايران در اين زمينه به فعاليت پرداختند و آتشکده ها را دوباره بنا نهادند.
پزشکي
عليرضا حکمت بر این باور است که به دنبال سلطه اسکندر تأثير طب يوناني در ايران خيلي بیشتر شد و از سوی دیگر طب بقراطي و جالينوسي با طب ايراني به تدريج امتزاج يافت.
آداب و رسوم
مشيرالدوله در تاريخ خود راجع به دیدگاه اسکندر مقدونی در مورد آداب و رسوم و خلق و خوی ایرانیان مي نويسد: «اسکندر با احترام به بعضي از عادات و اخلاق ايرانيان مي نگرد و صريحاً به مقدونيهاي سرکش مي گويد که ما نبايد اخلاق و عادات خودمان را بر خارجيها تحميل کنيم، بلکه بايد بعضي اخلاق و عادات آنها را هم بپذيريم.». این باور وجود دارد که در دوران حکومت سلوکيان، اظهار عقايد و سنن ملي آزاد بود. در بعضي نقاط، مختصات تمدن يونانيان با سنن محلي آمیزش یافت و به طور کلي آميختگي و اختلاط تمدن شرق و غرب کاملا طبيعي و بدون اجبار صورت گرفت، و در اين جريان ساکنان مناطق دوردست کمتر از شهرنشينان تحت تاثير تمدن يوناني قرار گرفتند.
همان گونه که ذکر آن رفت اسکندر مقدونی خود با احترام به عادات و اخلاق ايرانيان مي نگريست و به مقدونیها مي گفت ما نبايد فقط اخلاق و عادات خودمان را بر خارجيها تحميل کنيم، بلکه بايد بعضي اخلاق و عادات آنان را هم بپذيريم. بنا به نوشته دکتر عليرضا حکمت با وجود فشار امواج رسوم مقدوني، آداب و رسوم و سنن ايراني پايدار ماند و پس از چندي با بيرون رانده شدن مقدونيان از ايران دوباره رواج گرفت. در حالي که مقدونيان با بسياري از رسوم و ملکات ايراني آشنا شده بودند و به آنها عادت کردند و اين عادت و صفات و فرهنگ اکتسابي را با خود به يونان و مقدونيه بردند. وی همچنین بر این باور است که آنچه که از دوران تسلط یونیان بر جاي ماند و آن را «هلنيسم» گفتند در ايران همانند يک رويداد تحميلي گذران به زودي از بین رفت و همچون ذرهاي در برابر عظمت فرهنگ و تمدن ايران، در همان ابتدا محو شد.
سبک زندگی
مهرداد مهرين در رابطه با تاثیرپذیری یونانیان و به تبع آنان اروپاییان از نحوه لباس پوشیدن ایرانیان مینویسد که لباس اروپاي کنوني از لباس ايرانيان باستان اقتباس شده، مثلاً ايرانيان باستان شلوار و دستکش مي پوشيدند و جوراب به پا مي کردند و دستکش مي پوشيدند و چيزي مانند کراوات و يقه در تصاوير ايران باستان ديده مي شود. به بیان ایشان حتي شکل لباس پاپ از لباس شاهان ايراني اقتباس شده، مخصوصاً تاج پاپ که شبيه به تاجهاي سهگوش شاهان ايران است. مهران همچنین از پروفسور بلسار نقل میکند که: «از موقعي که اسکندر و يارانش با بانوان ايراني ازدواج کردند، لباس و بانوان و کودکان ايراني در اروپا رواج يافت.» از سوی دیگر، ايرانيان ذوق خاصي در تزئينات خانه نشان مي دادند. منازل ايرانيان با فرشهاي گرانبها، پردههاي زيبا و صندليها و ميزها و ظروف و نيمکتها آراسته شده بود. زندگي ايرانيان به قدري زيبا و تجملي بود که حتي يونانيان با ذوق، هنگامي که در موقوع جنگ احياناً داخل چادر ايرانيان مي شدند، از تماشاي تزئينات عالي و اثاث و اشياي ساخت داخل چادرها مات و مبهوت مي مانند. اسکندر وقتي که داخل چادر داريوش سوم شد، از اثاثيههاي آن مبهوت ماند و به همراهانش گفت: «اين است معني پادشاهي».
کشاورزی
عهد سلوکي، با توسعه بسيار کاشت همه اقسام نباتات، ممتاز است. اين عهد در دورهاي است که در اروپاي جنوبي، مخصوصاً در ايتاليا، تحت تاثير شرق، مقداري نباتات و حيوانات تازه وارد را پرورش دادند.
دین
دکتر اردشير خداداديان در رابطه با نحوه نگرش یونانیان و مقدونیان به باورهای دینی ایرانیها بر این نظر است که عقايد ديني ايرانيان از جمله عناصري بود که اشخاص انديشمند و پردانش يوناني و مقدوني با نظر احترام به آن مي نگريستند. به بیان ایشان مجرد و لامکان بودن خدا، جاوادانگي روح، تاکيد به راستگويي، اعتقاد به بهشت و دوزخ در نزد ايرانيان، توجه يونانيان و مقدونيها را به خود جلب کرد.
ایشان همچنین با توجه به نوع سلوک و تعامل پادشاهان سلوکی با خاندانهای شاهی ایران این نظر را بیان میکند که تمامی پادشاهان سلوکيان تلاش کردند تا به واسطه وصلت با خاندانهاي شاهي، اشرافي و بزرگان ايراني، داراي فرّه ايزدي بشوند که در نزد ايرانيان اساسيترين شرط سلطنت بر ايرانيان بوده است. به گفته ایشان کومون «cumont» که تحقيقاتي در کتيبههاي دورا (صالحيّه) کرده است، عقيده دارد که ازدواج يونانيان با خويشاوندان نزديک از نفوذ فرهنگ شرقيان بوده و اينگونه به نظر مي رسد که عقايد ديني شرق نيز بر ساکنان شهرهاي يوناني آسياي صغير موثر بوده است.
شاهان سلوکي زئوس اُليمپيوس «Zeus Olympius» را به منزله خداي عالي مقام پادشاهي خود پرستش مي کردند. پرستش شاه وقت در بسياري از شهرهاي يونانينشين نيز رواج داشت. هيچ شهر يونانينشيني وجود نداشت که شاه وقت، خانواده و نياکان او را پرستش نکند. پرستش شاهان در معابد بابل و اسلام نيز انجام مي شد. از زمان سلطنت آنتيوخوس سوم، در کنار پرستش شهري شاهان زنده و مرده، آيين پرستش دولتي شاهان نيز پديد آمد که شاه آن را برقرار کرد و کاهنان و کاهنههايي که شاه آنها را براي هر ايالت و شايد براي بخشهاي کوچکتر ايالات، منصوب مي کرد، آن را برگزار مي کردند. علیرغم تسلط فرهنگ و تمدن یونانی بر سرزمین ایران در دوره سلوکی ولی همچنان دين زرتتشتي در ميان ايرانيان رواج داشت؛ سلوکيان نیز در ايران براي رضايت خاطر اهالي بومي، خدايان خود را با خدايان محلي معادل قرار مي دادند؛ و به عنوان مثال زئوس را با اهوره مزدا برابر میدانستند. در واقع شاهان سلوکي به احساسات مذهبي اتباع خود احترام مي گذاشتند.
فلسفه
مهرداد مهرين که در رابطه با تعاملات فکری و فلسفی ایرانیان و یونانیان در عهد باستان مطالعاتی را انجام داده است معتقد است که افلاطون خيلي زياد به زرتشت مديون بود. به بیان ایشان فیالمثل عقيده «مُثل» افلاطون همان عقيده «فروهوشي» زرتشت است؛ فلسفه زرتشت به قدري در افلاطون تأثير و نفوذ کرد که افلاطون را «تجديد کننده آيين زرتشتي» دانستهاند و گفتهاند «ظهور افلاطون، رجعت زرتشت محسوب مي شود.». علاوه بر این بين بعضي افکار زرتشت و فلسفه فيثاغورث چنان شباهتي وجود دارد که گويي هر دوي اين افکار از يک مغز تراوش کرده، زيرا هر دو به يک طرز با مسائل زندگي روبرو گرديدهاند. عقيده ثنويت زرتشت در آثار «هزيود»، فلسفه «آناکسيماندر»، فلسفه هراکليت و امپدوکل به طور آشکار مشاهده مي شود.
مهرین همچنین بیان میکند که غربیان همواره به علاقمند بودهاند و او را از زواياي مختلف مورد مطالعه قرار داده اند. به بیان ایشان از منظر يونانيان زرتشت استاد فيثاغورث و بنيانگذار فلسفه بود. از آغاز قرن نوزدهم، مطالعات عميق فلسفي در اوستا آغاز گرديد و آيين زرتشت از لحاظ لغتشناسي و ارزش فلسفي و ادبي مورد مطالعه قرار گرفت، اين مطالعات هنوز ادامه دارد و دنياي غرب هنوز آخرين سخن خود را درباره زرتشت نگفته است. افکار زرتشت نه تنها در فلاسفه يونان اثر عميق گذاشت، بلکه در فلسفه معاصر اروپا نيز به طور مستقيم تاثیرگذار بوده است. مثلاً کلمه Dualismus (ثنويت) که «هايد» ابداع کرده بود، به وسيله «لايبنيتز» اقتباس گرديد و «کريستيان وولف» همين کلمه را در متافيزيک خود به کار برده و کانت و فيخته و هگل و بعضي از ماديون عقيده ثنويت را در آثار خود منعکس کردند.
مهرداد مهرين در رابطه با نفوذ و تاثیر افکار زرتشت بر ایده های فلسفی اخیر دنیای غرب نمونه هایی را ذکر میکند؛ به گفته ایشان داستايوسکي «ثنويت» فلسفي زرتشت را در «برادران کارامازف» منعکس کرد. يعني وي نشان داد چگونه طبيعت بشر گاهي به سوي نيکي و گاهي بدي در نوسان است. استيونسن انگليسي همين عقيده را در رمان «Dr. Jekyll and Mr. Hyde» منعکس کرده است. گوته، وردزورث و لرد بايرن و شلي نيز تحت تأثير افکار زرتشت قرار گرفتهاند، چنانکه گوته در Diwan Osctlicher- West و بايرن در Child Harold و وردزورث در Excursion و شلي در Prometheus Unbound اشاراتي به زرتشت و آئين باستان ايران کردهاند. نیچه هم بزرگترين اثر خود را به نام زرتشت خواند و اين اثر همان «چنين گفت زرتشت» «Also Sprach Zarathushtra» است که تأثير و نفوذ عجيبي در فلسفه و ادبيات و سياست قرن بيستم اروپا داشته است. بسياري از مستشرقان، عناصري از آيين زرتشت در مسيحيت يافتهاند و برخي از آنها آيين زرتشت را برتر از مسيحيت دانستهاند. مثلاً ساموئل لينگ مي نويسد: «محاسني که در آيين زرتشت وجود دارد، مسيحيت به کلي فاقد آن است، از جمله اين محاسن، سادگي، راسيوناليسم، حمايت از غرائز خلاق و پرورش صفات نيروبخش و دلبستگي به طبيعت است.»
مهرداد مهرين همچنین بر این باور است که شباهت موجود بين فلسفههاي افلاطون، سقراط، فيثاغورث، هراکليت و ساير فيلسوفان بزرگ يوناني با حکمت زرتشت، خود بزرگترين دليل نفوذ حکمت زرتشت در فلسفه يونان است. چون افلاطون، هراکليت، دموکريت و فيثاغورث، چهارستون فلسفه يونان به شمار مي روند و اين فلاسفه تأثير و نفوذ زياد در فلسفه اروپا نمودهاند، بنابراين مي توان نتيجه گرفت که هنوز فلسفه ايران بر غرب به نفوذ و تأثير خود ادامه مي دهد.
رضا سليمان حشمت نیز براساس یک بررسي تطبيقي ميان حکمت ايران باستان و فلسفه يونان به این نتیچه دست یافته است که نوشتههاي هراکليتوس، شباهتهايي با ايرانيان باستان دارد. يکي از آن وجوه اين است که در تفکر ايران باستان نيز همه فرشتگان تابع امر اهورامزدا هستند. البته به نحوي ثنويت ميان مينويان ايراني مطرح است، اما يک وحدتي هم وجود دارد.... دوم گفتهاند هراکليتوس با مجسمه و پرستش و عبادت کردن ايزدان و قرباني کردن براي آنها موافق نبوده است. همينطور در ايران ميان آرياييها و پس از مهاجرت آنان به ايران نيز هيچگاه سابقه بت پرستي ديده نشده است. به زعم ایشان در دوره هلنیسم فلاسفه بيشتر تحت تأثير ايران واقع شدند، تا دوره يونان متقدم. اين تأثير در روم غربي و در مذهب کاتوليک به نحو بارزتري قابل مشاهده است؛ مثلاً پروکلوس که يک نوافلاطوني است در آکادمي سرود خورشيد داشت و گفتهاند هنگام رياضت در مقابل خورشيد عبادت مي کرد. درباره عالم کبير يا مهين کيهان و عالم ضعير يا کِهجهان آلبرشت گوتزه «A. Gotze» مولف مقاله «حکمت ايراني در لباس يوناني» معتقد است، اين انديشه در اصل انديشهاي ايراني است که در بندهشن ـ که خود بر اساس دامدادنُسک اوستا نوشته شده ـ آمده و تشابه و تناظر اندامها و اجزاي بدن انسان با کائنات جهان را نشان مي دهد و از آنجا به يونان و آراء بقراط و اورفئوس راه يافته است، نه بالعکس.
هنر
دکتر عليرضا حکمت در اشاره ای به وضعیت هنر ایرانی در دوره پس از حمله اسکندر مقدونی به ایران بر این باور است که در دوره سلوکيها هنر اصيل ايراني دستخوش دگرگونيها گشت و تا اندازهاي راه انحطاط در پيش گرفت، ولي در عين حال هستهي اصلي هنر اصيل ايراني همچنان پايدار ماند و چنيني تغييراتي و دگرگونيهايي نتوانست هنر و ذوق و قريحه هنرمندان ايراني را تحت تاثير قرار داده و ازسنتهاي کهن تهی گرداند.
ایشان تاثير هنر يوناني در هنر ايران را بسيار ناچيز میداند و هنر موجود در این دوره را به دو گروه مینماید: اول هنر مستقل ايراني، که دنباله هنر هخامنشيان است و با هنر يوناني شباهت و رابطهاي ندارد. دوم هنر ايراني ـ يوناني، که تلفيقي از هنر ايران و يونان مي باشد. به بیان ایشان در اين دورن کارهاي هنري فاقد پيوستگي و روال عادي بود و آثار دگرگوني و تاثير و انقلاب هنري اين دوره، در تمدن ايران کاملا محسوس است.
دکتر عليرضا حکمت همچنین از پرفسور پوپ نقل میکند که در ميان کشورهاي شرقي يگانه کشوري که الهامات هنري به اروپا بخشيد، ايران بود. نفوذ هنر ايراني چنان در سراسر دنيا توسعه يافت و به قدري اين نفوذ ديرپاي و بادوام بود که فقط يونان توانست با آن برابري جويد. در کنگاور آثار خرابههايي است که بيشتر شيوه و سبک معماري يوناني در آنها ديده مي شود. طرح ساختمانها دايرهيي شکل بوده و ديوارهي کاخها را با سنگهاي تراشيده يا آجر و خشت درست کردهاند. روي ديوارها با گچبريها پوشيده شده است و موضوع نقوش، خطوط هندسي و نقشهاي ديگر است. بعيد نيست که معماران و استادان يوناني در ساختن آنها دست داشتهاند.
مرتضي راوندي هم در رابطه با آثار باقیمانده از اين دوره تقسیم بندی خود را ارائه میدهد و میگوید برخی از آثار هنري اين عصر صرفا رنگ ايراني دارد؛ مانند معبد «نورآباد» که معماري آن از معماري هخامنشي تقليد شده است. قسمت ديگر از آثار هنري اين عصر نمودار تلفيق هنر يونان و ايراني در يکديگر است. مظهر اين نوع آثار هنري بقايا معابدي است که در استخر باقي مانده است. قسمت سوم هنرهايي است که بيشتر صبغه يوناني دارد؛ نظير معبد کنگاور که در ساختمان آن از طرحهاي يوناني تقليد شده است. به زعم ایشان قسمتي از آثار هنري که از اين عصر باقي مانده، مشکوک است و معلوم نيست که آنها را از خارج وارد کردهاند يا محصول کار هنرمندان ايراني است. آنچه مسلم است شاه و درباريان و کساني که به آنها وابسته بودند، بيشتر علاقه به هنر يوناني داشتند و هنرمندان ايراني و يوناني همواره مي کوشيدند تا آثار هنري خود را با سليقه و نظر آنها هماهنگ سازند.
عباس قدياني هم با بررسی هنر این دوران میگوید که در دوره سلوکيه خيابانها به صورت سنگ فرش بود و معابر عمومي مانند معابر يونان ساخته شد؛ فرمانروایان این سلسله هنرمنداني از نقاشان، پيکرتراشان، زرگران، زينتکاران، گچبرها، اديبان، شاعران، خطاطان و موسيقيدانان در کنار خود داشتند، که البته آثار هنرمندان اين دوره تقريباً از ميان رفته است.
مهرداد مهرين بعضي از سازهاي کنوني غربی را تقليدي از سازهاي قديمي ايراني میداند، و به عنوان مثال ابراز میدارد که پيانو همان چنگ است با جزئي تغيير و فلوت همان ني است و گيتار همان ستار است. ایشان در نهایت این نظر را ارائه میدهد که موسيقي ايران از طريق يونان اثر عميقي در موسيقي اروپايي بر جاي گذاشت.
دکتر اردشير خداداديان نیز به نوعی نسبت سنجی میان مظاهر هنری ایران و یونان در عهد سلوکیان دست میزند و داوری هایی را در این زمینه مطرح میسازد؛ ایشان مینویسد که سلوکيان در ايران در کارگاههاي سفالينهسازي که در شوش داير کرده بودند، کوزهها و خمرههاي زيبا مي ساختند و پس از به نمايش گذاشتن آن وارد بازار فروش مي کردند؛ از این رو کوزهها و خمرههاي نقوس، مجسمههاي برنزي و برخي ديگر از آثار هنر سلوکي که شيوه توليد آن تا زمان اشکانيان به همان صورت عهد سلوکي ادامه داشت. سنگفرش خيابانها در عهد سلوکيان در خيابانها و معابر عمومي همان شيوه يوناني کهن را دنبال مي کرد. به گفته دکتر اردشير خداداديان در آرايش اماکن عمومي، تجهيز خانهها، باغها و کاخها و ادارات سعي سلوکيان بر اين استوار بود که اصالت يوناني آن حفظ و بر ملل مغلوب تحميل شوند.
در تقسیم بندی دکتر اردشير خداداديان، مظاهر هنری موجود در عصر هلن و به ويژه در نزد سلوکيان و به طور اخصّ در ايران زير سلطه سلوکيان به سه گونه تقسيم مي شود: گونه اول هنر ناب و خاص ايراني، گونه دوم هنر يوناني ـ ايراني (هلني ـ ايراني) و گونه سوم هنر هلني.
همین نوع نقسیم بندی در منبع دیگری نیز ذکر شده است بدین ترتیب که از آثار هنري اين دوره قسمتي که صرفاً رنگ ايراني دارد، مانند معبد نورآباد معماري آن از معابد هخامنشي تقليد شده است یاد میشود. قسمت ديگر از آثار هنري اين عصر نمودار تلفيق هنر ايراني و يوناني است که مظهر اين نوع آثار هنري بقاياي معابدي است که در استخر باقيمانده است و قسمت سوم هنرهايي است که بيشتر جنبه يوناني دارد نظير معبد کنگاور که در ساختمان آن طرحهاي يوناني تقليد شده است
در یک جمع بندی نهایی راجع به تمایزات بنیادین هنر ایران و یونانی میتوان گفت که در معماري و هنر يوناني، وجود پيکرههاي مربوط به خدايان کوه المپ، عريان نمايي، عدم حجاب و در يک کلام بيپروايي ديده مي شود؛ از سوی دیگر برخي از ويژگيهاي معماري ايران باستان چنين است: حجاب حاکم بر معماري و بناهاي ايراني، عدم وجود پيکرههاي مربوط به ايزدان و بالاتر از همه اهورامزدا، عدم عريان نمايي نقشه برجستهها و پيکرهها
نکته نظرات
ويل دورانت ضمن بحث در پيرامون تاثير متقابل تمدن شرق و غرب در يکديگر مي نويسد: «آسيا مغلوب غرب نشد. تمدن آن قديمتر و عميقتر از آن بود که روح خود را تسليم کند. تودههاي مردم به زبانهاي مادري خود حرف مي زدند و خدايان اجدادي خود را مي پرستيدند... آن اختلاط و پيوند نژادي و فرهنگي که رويايش را اسکندر در سر مي پرورانيد، به وجود نيامد... خواص فرهنگ يوناني در روح شرق نفوذ نکرد. تازه طلبي، اشتياق به ماديات و تمايل به کمال... و استقلال فردي يوناني تغييري در خواص شرقيها ننمود. برعکس با گذشت زمان نحوه انديشه و احساس شرقي از داخل به قشر يونانيان حاکم، نفوذ کرد و به توسط آنها به مغرب رفت. در بابل، تاجر شکيباي سامي و بانکداري يهودي بر يوناني سبک مزاج تفوق يافت. خط ميخي را حفظ کردند و زبان يوناني را در دنياي تجارت در درجه دوم اهميت قرار دادند. ستاره شناسي و کيميا گري جاي هيات و فيزيک را گرفت. سلطنت استبدادي شرقي نشان داد که از دموکراسي يوناني نيرومندتر است... شاهان يوناني و امپراطوران رومي بر نسق سلاطين شرقي تبديل به خدايان روي زمين شدند و فرضيه حقوق آسماني شاهان از طريق روم به قسطنطنيه و بعد به اروپاي جديد منتقل شد... يونانيان به شرق فلسفه دادند و شرق به يونان، عاقبت بر مذهب بر علم فاتح شد... دنياي استثمار شده و خسته از جنگ با خوشحالي آن را پذيرفت تا اميد از دست رفته را بيابد. نا منتظره ترين و عميق ترين اثر فتح اسکندر، شرقي شدن خاک اروپا بود.» وی همچنین ضمن بيان تاريخ تمدن اسپارت مي نويسد: «... تمدن ايران از برخي جهات برتر از تمدن يونان آن عصر بود. بزرگمرداني که در ايران پرورش مي يافتند، از همه حيث، مگر از لحاظ حدت ذهن و آموزش و پرورش، بر يونانيان رجحان داشتند. نظام اداري شاهنشاهي ايران هم، سخت بر فرمانروايي حام آتن و اسپارت فائق مي آمد و فقط در عرصه آزاديخواهي بود که ايران به گرد يونان نمي رسيد...»
کونت گوبينو راجع به تسخير ناپذير بودن روح ايراني مي نويسد: «ايران مانند صخرهي عظيمي است که از کوهستاني در وسط سيل امواج بيافتد: ممکنست امواج آن را بسايند و حتي لحظهاي جابجايش کنند، ولي صخره باز خود را بهمانجا که بود، خواهد رسانيد.»
جمعبندی
همانطور که ملاحظه شد دوره سلوکیان، دوره نوعی تبادل و تعامل در حوزههای مخالف تمدنی بین دو تمدن ایران و یونان باستان بود؛ آری ایرانیان از تمدن یونان باستان، چیزهایی برگرفتند و از سوی دیگر یونانیها و به تبع آنها غربیان نیز از گنجینه تمدن ایرانی بهرههایی اندوختند. همان گونه هم که در صفحات پیشین ذکر آن رفت نویسندگان معاصر ایرانی را بیشتر باور بر این است که آنچه یونانیان از ایران برگرفتند بسیار بیشتر از آنی است که به ایران ارزانی داشتند؛ در واقع این طیف از نویسندگان، دوره سلوکی را بیشتر نوعی تداخل و رکود در روند فرهنگی و تمدنی ایران باستان میدانند؛ ولی به هر جهت باید گفت که هر دو تمدن از ذخایر فرهنگی یکدیگر توشهای برگرفتند و شاید اغراق نباشد که با توجه به نظر گویندگان و نویسندگان ایرانی بگوییم که مدنیت یونانی و به پیروی از تمدن مغرب زمین، به واسطه تعاملات فرهنگی در دوره سلوکیان، به نوعی وامدار فرهنگ و تمدن ایرانزمین شد.