اومانیستهای رنسانس مدعی احیای فرهنگ و تمدن یونان و روم بودند؛ بنابراین در مطاﻟﻌﮥ تاریخ باستان، از اندﻳﺸﮥ یونانیرومی و نگرش تاریخی آنها بهرﮤ فراوان بردند. یونانیها از پیشگامان توجه به تاریخنگاری بهمثاﺑﮥ شکلی از فعالیت فرهنگی و شیوﮤ نگرش به جهان پیرامون بودند. میراث یونانی به رومیها رسید و در تاریخ سدههای میانه، نهاد کلیسای کاتولیک روم آن را به جهان مسیحیت وارد کرد. برای فهم و مقاﻳﺴﮥ بهتر تاریخنگاری رنسانس با دوران پیش از آن، ضروری است بر نگرشِ تاریخی اروپاییها به ایران در دورﮤ یونان و روم و سدههای میانه مروری کلی داشته باشیم.
بهطور کلی در تاریخنگاری یونانی، به ایران و ایرانی دو گرایش مهم وجود داشت که از روند تحولات سیاسی و فرهنگی و شکلگیری دو تمدن ایرانی و یونانی در جهان باستان متأثر بود. گرایش اول از اندﻳﺸﮥ فلسفی یونان و شناخت فیلسوفان یونانی از حکمت ایرانی برخاسته بود. سقراط و افلاطون و گزنفون از نمایندگان این گرایش بودند. افلاطون در رساﻟﮥ الکبیادس یکم که شرح گفتوگوی سقراط با الکبیادس است، بهنقل از سقراط از نژاد والای ایرانیها و شاهان آن سخن میگوید و پادشاهان ایران را از فرزندان هخامنش و از نژاد پرسه اوس، فرزند زئوس، میخواند.
در این گفتوگو سقراط ضمن ﺗﺄییدکردن جایگاه حکمت و دانایی نزد ایرانیها، از عظمت و فضیلت شاهان ایران یاد میکند و چگونگی تربیت شاهزادگان ایرانی را برپاﻳﮥ حکمت زرتشت و سایر فضائل انسانی توصیف میکند. در میان مورخان یونانی، گزنفون، شاگرد و مرید سقراط، شناختهشدهترین فرد در این گرایش است. او بسیاری از تحولات و روابط خاندان هخامنشی و یونانیها را شاهد بود. کتاب کوروپدیا (Cyropaedia) یا تربیت کورش، معروفترین کتاب او در ارتباط با تأثیرپذیری از فرهنگ ایرانی است..
گرایش دوم از شکلگیری تاریخنگاری یونانی پس از جنگهای ایران و یونان متأثر بود و ایرانیها را سرور بربرها و مظهر استبداد شرقی تلقی میکرد. هرودوت نمونهای از دوپارگی شرق و غرب، ایران و یونان، در ذهن تاریخی یونانیهاست. جنگهای ایران و یونان به نگارش نوعی از تاریخنویسی، به نام «پرسیکا»، در میان یونانیها منجر شد که اندﻳﺸﮥ محوری آن تقابل میان دو فرهنگ بود.
این جنگها پیامدهای مهمی بر ذهنیت تاریخیِ یونانیها داشت؛ ازجمله که به هویتسازی یونانیها و شکلگیری «جهانِ یونانی» در برابر «دیگری» (Other) انجامید. درواقع، ابداع این عبارت برای غیریونانیها از زمان جنگهای ایران و یونان و بهطور مشخص، برای ایرانیان به کار رفت. چنانکه ارسطو «دیگری» را معادل پارسیان میدانست که بربر و بلکه بردﮤ سرشت بودند (Curtis, 2009: 52-53). او در کتاب سیاست، خوی پستی و بردگیِ ایرانیها را از شیوﮤ حکومتداری آنها ناشی میداند.
در این مرحله از تاریخ اندﻳﺸﮥ یونانی، حتی خشایارشا نوادﮤ ترواییها معرفی شد که یونانیهای آسیایی را در برابر یونانیهای اروپایی بسیج کرده بود. در تواریخاثر هرودوت و نمایشناﻣﮥ پارسیان اثر آیسخیلوس (Aeschylus)، بارها واژﮤ بربر برای ایرانیها به کار رفته است. پارسیان اثر آیسخیلوس، نخستین اثر ادبی یونانی است که در آن واژﮤ بربر (Barbaros) بسیار دیده میشود. اثری که هشت سال پس از نبرد معروف سالامیس (472پ.م) نوشته شد. بااینحال بیشترین شواهد مکتوب در یونان، دربارﮤ بربریدانستن ایرانیها، از زمان جنگ پلوپونزوس (Peloponnesian) میان آتن و اسپارت است که آتنیها نقش پارسیان را در آن جنگ بازگو کردهاند.
میراث تاریخنگاری یونانیها به رومیها رسید و آنها نیز پارتیها و کارتاژیها را بربر میخواندند. این در حالی است که پارتیها در مقابل رومیها، پیروزیهای متعدد نظامی به دست آوردند و نویسندگانی همچون استرابو (Strabo)، جغرافیدان یونانی، امپراتوریِ پارتیها را تنها رقیب رومیها خوانده بود. بااینحال خطابههای سیسرو نشان میدهد دستکم از زمان او، رومیها خود را حامل ارزشهای حقیقی به سایر مناطق اروپا و آسیا میدانستند. همچنین آریستیدس (117تا181م) به تقلید از هرودوت، شیوﮤ حکمرانی پارسیها را تحقیر کرد.
یادآوری این نکته ضروری است که پلوتارک (حدود 46تا120م)، مورخ و فیلسوف رومی، از معدود کسانی بود که به فضایل اخلاقی و جوانمردیِ شاهان ایرانی گواهی داد. او غیرت و مردانگی اردشیر یکم هخامنشی را ستایش کرد.
در سدههای میانه، تاریخنگاریِ مسیحی و تاریخنگاریِ قومی به موازات هم در کانون توجه بود. تاریخنگاری ِمسیحی نوعی تاریخ کلی یا تاریخ جهان را پیریزی کرد که به حوادث تاریخی تحتتأثیر تقدیر الهی و عنایت خداوندی توجه و آنها را تفسیر میکرد. در این نوع تاریخِ جهان، نبردهای ایران و یونان بیطرفانه بررسی میشد.
بااینحال رویکرد این نوع تاریخنگاری دربارﮤ تحولات معاصر به تقسیم دو جهانِ نور و ظلمت انجامید که در آن تمام غیرمسیحیان به ﺟﺒﻬﮥ ظلمت تعلق داشتند. در تاریخنگاریِ قومی، بزرگترین قومها برپاکنندﮤ مهمترین امپراتوریها در تاریخ شناخته شدند. ازاینرو مادها و پارسها در کنار بابلیها و مقدونیها و رومیها، در شمار امپراتوریهای بزرگ جهان بودند البته این تصور از قومهای تاریخی، از متون یهودی متأثر بود. در کتاب دانیال، شریعت پارسها و مادها منسوخناشدنی خوانده شده بود.
در دورﮤ شارلمانی که نخستین پادشاهی مهم سدههای میانه بود، برای دربار فرانکها روابط با مسلمانها اهمیت یافت و بهاینترتیب مبادﻟﮥ سفیران و ارسال هدایا میان شارلمانی و هارونالرشید، ﺧﻠﻴﻔﮥ عباسی، آغاز شد. بااینحال، ساﺑﻘﮥ تاریخیِ شناخت اروپاییها از ایرانیها در دورﮤ باستان و میراث رومی شارلمانی موجب شده بود شرححالنویسِ شارلمانی هارونالرشید را پادشاه پارس بخواند. اینهارد (Einhardus)، شرححالنویسِ شارلمانی، در ذکر رویدادهای سالهای 787تا801م/171تا185ق مینویسد هنگامیکه شارلمانی در راونا (Ravenna) چند روزی اقامت کرد، مطلع شد هارونالرشید، پادشاه پارسیها، چند سفیر به بندر پیزا (Pisa) فرستاه است و سفرا وارد بند شدهاند. او مینویسد یکی از سفیران ایرانی بود که از طرف شاه پارس آمده بود. اینهارد در گزارش خود، مکرر از هارونالرشید در جایگاه پادشاه ایران یاد میکند.
نگاهِ تاحدودی بیطرفاﻧﮥ تاریخنگاری سدههای میانه به تاریخ جهان، بهویژه به نبردهای ایرانیها با یونانیها و رومیهای باستان، در دورﮤ جنگهای صلیبی سَمتوسوی دیگری به خود گرفت. بعضی از مورخانِ این دوره، ایرانیها را با عربها مقایسه کردند و نبردهای مسیحیها و مسلمانها را به رقابتهای یونانیها و رومیها با پارسیها تشبیه کردند.
راجر بیکن (Roger Bacon) (1214تا1294م/611تا694ق)، کشیش و فیلسوف انگلیسی، عربها را از نظر لذتجویی و خوشگذرانی با شاهان پارس، نظیر داریوش و خشایارشا، مقایسه کرده است. او در این تفسیر به دیدگاههای نویسندگان یونانی دربارﮤ پارسیان استناد کرده است. این تأثیرپذیری از یونانیها در مواجهه با ایرانیها، در آثار مورخان بیزانسی در عصر جنگهای صلیبی و دورﮤ تهاجمهای ترکها نیز بازتاب یافت؛ چنانکه در آثار مورخان اواخر سدﮤ سیزدهم میلادی/هفتم قمری، آنها تمام دشمنان خود را پارسیها خطاب کردهاند.
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |