نه آسمان بود، نه زمین
نه اختران، نه اَپاختران
آفرینش نبود.
هرمزد در روشنایی بیکرانه
اهریمن در تاریکی بیکرانه
هرمزد از اهریمن باخبر
اهریمن از روشنایی بیخبر،
چون او پسدانش و زدارکامه بود.
میان هرمزد و اهریمن،
تهیگی بود
این دو تنها در مرز کرانهمندند.
*
افسانهها چنین میگویند:
اهریمن از آن ژرفپایه برخاست
به مرز روشنایی آمد
چون روشنایی را دید
برتاخت چرا که رَشکوَر بود!
ولی زود دانست که ناتوان است،
بازگشت،
در اعماقِ تاریکی فرو رفت
تا سپاهی گرد آورد تازش را.
«پیدا است راندن اهریمن
جز به رَوایی آفرینش نشود
و آفرینش جز به زمان،
و با خلق زمان
ناگزیر هر دو میآفرینند1».
ازین روی اهریمن در تاریکی
دیوان را آفرید جنگ هرمزد را.
*
سایه در تاریکی رشد کرد
سپاه گرد کرد،
اهریمن همیشه در تاریکی رشد میکند.
تاریکی نادانی است،
نادانی شرارت است
دانایی تنها راهِ مقابله با تاریکی است
ازین روی
هرمزد آفرینشِ مینوی کرد
«اَمشاسپندان» را آفرید
که «بهمن»؛ اندیشه نیک، سرِ آن است.
اهریمن هم چنین کرد
«کماله دیوان» را آفرید.
هرمزد آفرینش مادی کرد
آسمان را، آب را، زمین را
و مردمان را به گونهی جهان مادی.
اهریمن هم آفرینش مادی کرد
ضد آفرینش هرمزد،
اضداد پدید آمد.
هرمزد آشتی پیشنهاد کرد
و اهریمن ناآشتی آورد
چرا که ویژگی اهریمن
ناآشتی است...
*
به گاتها پیداست
هرمزد و اهریمن
در سکون و در سکوت بودند
این مردمانند که به کدامان، روی آورند
به سوی نیروی افزاینده
و یا نیروی کاهنده.
انسان شد آوردگاه؛ مینو و ماده را
نبردِ پایانی در وجود اوست
این نبرد در لحظه خلق میشود،
این نبرد ادامه دارد،
انسان تعیین کننده است،
جهان بدان سوی میرود که انسان بدان سوی است
ازیرا «از کسانی شویم که این جهان را
تازه میکنند.»
این دو نیرو از ازل بوده است.
مَه بود
برف بود
رأس در سکوتِ برف فرو میرفت...
از تو باخبریم ای سرزمین میانه
نَسکهای کهن، نشانی از تو میدهند:
فرا گرفته است البرز این هَرای بلند
سراسر جهان را.
البرز به هشتسَد سال میرُست.
«هوگرِ بلند» در میانهی البرز
سراسر، زرین و درخشان است
«تیرکِ» البرزش گویند،
آن چنان بلند است که
خورشید و ماه و ستارگان
از پس آن باز میگردند،
این کوهِ تنها.
*
ای «هوگر بلند» تو ما را
به «خُوَنیرثِ بامیک»رهنمونی،
به «ایرانویچ».
سرزمین من آن جا است
میان شش کشور؛
«اَرزَه، سوَه، وُئورُبَرِش، وُئورُچَرِش، ویدَدَفش، فرَدَدَفش».
*
به سویت رهسپاریم
ای کوه تنها؛ «هوگر».
مرغ «چَمروش»،نگهبان البرز یاور ماست.
«سی و سه» زمین را
در مینوردیم.
گاو«هَدیوَش» که «سَریسوگ» گویندش
را دوباره میبینیم.
*
به سوی هوگرِ بلند میتازیم
از دریای «فراخکرت» میگذریم
«پودیگِ» ژرفترین، بُنِ فراخکرت
انبار آبهای زمین است،
آن را در مینوردیم
«کَمرود» و «سیاه بُن» را
میگذریم،
«سَت وِیس» را میگذریم،
دریاها را میگذریم.
با «مرغ کَمَک» میجنگیم و
خشکسالی را بر میاندازیم.
«وَنِ وَس تخمک» را که دور کننده غمها است
مییابیم
«گوکَرَن»؛ هوم سپید را میخوانیم
آن که دشمناش «وزغِ» اهریمن آفریده است،
با او مینبردیم.
«خر سه پا» در آن جایگاه فرمانروا است.
*
به سوی هوگرِ بلند میتازیم
دو اژدها در کمیناند:
«گَندرو»؛ اژدهای زرّین پاشنه
و اژدهای شاخدار؛
که بلعندهی اسب است
که بلعندهی مرد است
آن بلعندهی زهرآلودِ زرد رنگ را
نابود میکنیم.
«گرگ کبود»؛ پَشَن را یارای
مقاومتِ با ما نیست.
*
از «کیانسه» میگذریم
از زمینِ«پتیشخوارگر» تا به «بُنِ گوزگ»
که آرش تیر افکند از کوه «خُوَنوَنت».
میگذریم از کوه «اَرزور»؛ جایگاه دیوان
که درِ دوزخ است،
باکی نداریم،
ما رزم تن به تن را آموختهایم
پیکار را آزمودهایم.
*
به سوی هوگرِ بلند میتازیم
با «مَهرکوشان» میجنگیم،
از میانِ برف و بوران
از میانِ کولاک
میگذریم،
آن چنان که کیومرث و سیامک،
آن چنان که جمشید،
«وَرِ» جمکرت پناهگاهی است استوار
در میانِ راه،
میآییم تا تو را دریابیم.
*
نه از سرما
نه از توفان، نمیهراسیم
باد را باره میکنیم
«کَرشیفت»، رَد پرندگان با ما است
آن که سخن گفتن داند،
دیوان را نابود میسازد.
«اَشوزُشت» با ما است آن که «مرغِ زوربَرَک»
و «مرغِ بهمن» است؛ آن که او را
«جغد» خوانند.
یاریگرانی از جنس راستی!
*
سرماها را در مینوردیم
تا بازیابیم سرزمین میانیمان را
غارهای کهنِ خونیرث
کاخهای بلند ساخته شده،
به دست مردمان نخستین
سربرافراشته در دامنِ کوه هوگر
دو رود افسانهای در اَپاختر؛
«اَرَنگ» و «وِه»،
و هژده رودِ از آن دو جدا گشته،
از البرز جاریاند،
زیباییهایش وصفناشدنی است.
*
به سوی هوگرِ بلند میتازیم
ایرانویچ زمستانهایش دَه ماه
و تابستانهایش دو ماه است
افسانهها میگویند تابستانش نیز
زمین و گیاه و آب،
سرد است.
ایرانویچ چنین است.
*
مردمان ایرانویچ
شیون و مویه را ننگ داشتند،
استوار بودند، دانشکامه،
تنها راهِ گذر از تاریکیِ اهریمن را
در دانش اندوختن جُستند
آسمانها را گشتند
زمین را در نوردیدند
دانش را به اوج رساندند
و ناگاه در میانِ حوادث روزگار
ناپدید شدند.
ما بازماندگانِ این راهِ روشنیم
رهسپاریم به سوی هوگرِ بلند
به سوی خونیرث بامیک
به سوی ایرانویچ...
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |