آفتابت
که فروغ رخ زرتشت در آن گل کرده است
آسمانت
که ز خمخانه حافظ قدحی آورده است
کوهسارت
که بر آن همت فردوسی پر گسترده است
بوستانت
کز نسیم نفس سعدی جان پرورده است
همزبانان من اند
مردم خوب تو، این دل به تو پرداختگان
سرو جان باختگان، غیر تو نشناختگان
پیش شمشیر بلا
قد بر افراختگان، سینه سپر ساختگان
مهربانان من اند
نفسم را پر پرواز از توست
به دماوند تو سوگند که گر بگشایند
بند از بند ببینند که
آواز از توست
همه اجزایم با مهر تو آمییخته است
همه ذراتم با جان تو آمیخته باد
خون پاکم که در آن عشق تو میجوشد و بس
تا تو آزاد بمانی
به زمین ریخته باد
چرا کشور ما شده زیردست
چرا رشته ملک از هم گسست
چرا هر که آید ز بیگانگان
پی قتل ایران ببندد میان
چرا جان ایرانیان شد عزیز
چرا بر ندارد کسی تیغ تیز
برانید دشمن ز ایران زمین
که دنیا بود حلقه، ایران نگین
چو از خاتمی این نگین کم شود
همه دیدهها پر ز شبنم شود
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |