این برداشت از موضوع حکومتداری، این امکان را برای ایرانیان باستان فراهم میساخت تا بتوانند حاکمیت خود را بر سرزمینهای وسیع و قلمروهای گسترده اعمال کنند. این تفسیری برونگرایانه از مفهوم انسان و جامعه انسانی با آنچه یونانیان آن زمان برداشت میکردند، متفاوت بود. ساختار سیاسی یونان ـ با تأکید بر مفهوم «دولت شهر»ـ هیچگاه نتوانست الگوی مناسبی برای جوامع پیشامدرن باشد؛ زیرا مهمترین رکن زندگی برای جوامع گذشته که موضوع امنیت بود، با الگوهای دولت ـ شهری ثبات و پایداری طولانی مدتی نداشت.
در رشد دولت ـ شهرهای یونان باستان، جغرافیا عامل تعیینکنندهای بود. سرزمین یونان، به علت وجود کوهها، دریاچههای فراوان و دریا، به درههای دور از هم تقسیم شده بود. ساکنان این درهها همه امکانات زندگی را برای خود فراهم آورده بودند. چنین موقعیت طبیعی ارتباط درهها را لازم نمیکرد و بنابراین، اجتماعات موجود در آنها در انزوای نسبی رشد یافتند. یونانیها از روی آگاهی دولت ـ شهر را نیافریدند؛ بلکه در آن زاده شدند و با آن رشد یافتند. از نظر یک یونانی شکل دولت ـ شهر حکومت به همان اندازه دولت ملی سده بیستم برای شهروندان امروزین، طبیعی بود؛ اما همین دولت ـ شهرها سرانجام به یک چیز نامناسب از نظر تاریخی مبدل شدند. زیرا نتوانستند در برابر حملههای خونریز امپراتوریها ایستادگی کنند. سپاهیان مقدونیه به رهبری فیلیپ و اسکندر بر یونان مسلط شدند و پس از آن رومیان فراتاختند و یونان را به صورت یکی از استانهای روم درآوردند. اگرچه یونانیها بارها کوشیدند فدراسیونهای کارآمدی میان دولت ـ شهرها تشکیل دهند، چندان موفق نشدند؛ زیرا ذهنیت مبتنی بر دولت ـ شهر مانع مؤثر اتحاد بود.
ایرانیان نیز که در سرزمینی با تنوع ساختار جغرافیایی میزیستند، با این حال توانسته بودند بر سختیهایی که محیط جغرافیایی و گستردگی فلات ایران به آنان تحمیل میکرد، فائق آیند و دولتهای نیرومندی را تشکیل دهند. دولتهایی که توانستند در برههای از تاریخ باستان بر بخش پهناوری از جهان شناخته شده آن زمان، فرمانروایی داشته باشند و تأثیرات شگرفی از خود باقی بگذارند. اصولاً شناخت علت تداوم این فرمانرواییها بدون درنظرگرفتن مبانی عقیدتی و فکری پشتوانه آن، کاری عبث و بیهوده است. این توانایی، بیشک حاصل دیدگاهها و طرز تلقی نوینی بود که در جهان باستان در میان ملل مختلف تازگی داشت. این مطلب را آشکارا از زبان گزنوفون، فیلسوف و مورّخ یونانی میتوان برداشت کرد. وی میگوید:
«کوروش برطبق سنن و قوانین و آداب ایرانی رشد و پرورش یافت. این آداب در عصری که غالب سرزمینها به خیر عامه توجهی نداشتند، بیشتر معطوف به خیر عامه و مصالح مملکتی بود.»
پیش از هخامنشیان، اندیشة ایجاد یک امپراتوری جهانی، توسط آشوریهای تأثیرگرفته از اکدیها، تا حدودی به وجود آمده بود. این چشمگیرترین عقیدهای بود که آشوریها از اکدیها به ارث برده بودند. این اندیشه، ریشه در نیایش خدای سین یا ماه داشت. ماه، به عکس خدایان گوناگون ملی، الگوی یک خدای بینالمللی بود. او در همه جا مرئی بود، و در هر کجا که سامیها حضور داشتند، پرستش میشد و معبدی داشت. با این حال، این خدا نیز نتوانسته بود خود را بسان خدای بزرگ همة ملتها درآورد و تغییری در رویکرد آشوریها نسبت به ملل مفتوحه داشته باشد؛ حتی وابستگی او به شهر حرّان نیز خصلت بینالمللی آن را محدود ساخته بود. نگرش جهانی، تابعی از خصلت خدایانی بود که در تنگنای باورهای قوم و قبیلة خاصی محصور نمیشدند و همة اقوام و ملتها را بسان یک واحد انسانی در نظر میآوردند. این موضوع با جامعة آشوری که خدایان متعددی داشت و هر خدا حامی شهر یا منطقهای بود، معنا پیدا نمیکرد. خصائل آشوریان و رفتار آنها با ملتهای دیگر نیز نمیتوانست حاکی از پایبندی ایشان به ارج نهادن به فرهنگها و خدایان ملل دیگر باشد. یهودیان، از روی انتقامجویی، از نینوا به نام «شهر خونریز آکنده از دروغ و دزدی» یاد میکردند. جنگ برای آن مردم غالباً بیش از صلح فایده داشت؛ با غنائم جنگی و اسیران و بندگانی که از این راه به دست میآمد، پایتخت ثروتمندتر و خدمتگزاران مردم فراوانتر میشد. به همین جهت، در تاریخ آشور بیشتر سخن از شهرهایی است که غارت شد و دهکدهها و مزارعی که به صورت ویرانه و بیحاصل درآمد. این با طرز تلقی ایرانیان از موضوع حکومت و وظایف پادشاهان به طور کل متفاوت بود. اساساً مشروعیت سنت پادشاهی در ایران باستان به آبادانی جهان است. توجه به احیای بناهای عمومی از فضائل پادشاه به شمار میآمد. شاه بنا به وظیفة شاهیاش خود را موظف میدانست که در بهبودی شهرها و افزایش شکوه و آسایش آنها همت گمارد. در متن پهلوی « شهرستانهای ایران» در حدود پنجاه شهر را نام میبرد که توسط پادشاهان اساطیری ایران ساخته شده است. ساخت پاسارگاد توسط کوروش و پارسه توسط داریوش نمونههای عینی به جا مانده از آن دوران است. کوروش و داریوش نگرش جهانی خود را با ساخت کاخهایشان به وضوح نشان میدهند. همانگونه که کاخهایشان توسط همه ملل ساخته شده است، شاهنشاهی آنها نیز شاهنشاهی سنتها و آداب و رسوم همه ملل است. کوروش در منشور خود پیروزیاش را زمانی مورد تأیید خدایان میداند که با رهایی مردمان از سختی و ارزانی کردن شادی به آنان و بزرگداشت آداب و رسومشان همراه باشد. اتفاقاً این را وی پس از تأیید او از سوی خدایان میآورد. او میگوید:
«(مردوک) او را بدون جنگ و نبرد به سوی شوانه (بابل) وارد کرد. او شهرش، بابل را از سختی رهانید. او (مردوک) نبونئید، شاهی را که از او نمیهراسید، دردستش(دست کوروش) نهاد. همه مردم تینتیر(بابل)، تمامی سرزمینهای سومر و اکد، بزرگان و فرمانداران در برابرش کرنش کردند و بر پاهایش بوسه زدند، از پادشاهی او شادمان گشتند(و) چهرههایشان درخشان شد. (مردوک) سروری که با یاری اش به مردمان زندگی بخشید (و) آن که همه را از سختی و دشواری رهانید، آنان او را به شادی ستایش کردند و نامش را ستودند».
در این جا به واژگانی برمیخوریم که همه، نشان حیات و زندگی است. از نگاه کوروش، پادشاه دادگر که مورد تأیید الهی است، باید شادی را برای مردمان ارزانی کند و ایشان را از سختی و دشواری برهاند. فلسفه پادشاهی دادگر در ایران باستان در همین چند بند از منشور کوروش پیداست. بیهوده نیست که ما در تقویم ایران باستان شاهد انبوهی از جشنهای مختلف هستیم. از نگاه کوروش، خدایان برای انسانها شادی و حیات را میخواهند. از این رو، پادشاه میبایست تحقق بخش این خواست خدایان باشد. خدایان نیز وی را یاری رسانده، دشمنانش را در مقابل او خوار و زبون میسازند. نابودی دشمنان که شادی و آرامش را از مردم ستاندهاند، نشانی از تأیید الهی است. او پس از این که به توجیه مشروعیت خویش میپردازد، چگونگی حاکمیت خود را با جملاتی تشریح و خود را معرفی میکند. آرامش و امنیت نکتهای است که در عبارات کوروش میتوان از آن فهمید. او میگوید:
«سپاهیان گستردهام با آرامش درون بابل گام برمیداشتند. نگذاشتم کسی در همه[سومر و] اکد هراس آفرین باشد. در پی امنیت[شهر] بابل و همه جایگاههای مقدسش بودم. برای مردم بابل.....که برخلاف خواست[خدایان] یوغی بر آنان نهاده شده بود که شایستهشان نبود، خستگیهایشان را تسکین دادم (و) از بندها(؟) رهایشان کردم، مردوک، سرور بزرگ، از رفتار[نیک من] شادمان گشت».
او با تمام توانش در پی گستردن امنیت و آرامش برای مردمان است. در واقع، پادشاه دادگر و آرمانی میبایست سرزندگی و پویایی را برای مردمان به ارمغان آورد. ارتباط اقتصادی هخامنشیان با بابلیان و رونق تجارتخانههای بابلی پس از این واقعه نشان از اهمیتدادن به حیات مادی و مظاهر آن دارد. او از صلح همگانی به عنوان هدف پادشاهیاش میگوید. پادشاهی که هر کس بر اساس اعتقاد و آداب و رسوم آن محترم شمرده شود و سرزمینهایشان مورد هتک حرمت قرار نگیرد. او پس از این که از اقدامات خود در بازگرداندن خدایان و مردمان به جایگاههایشان سخن میگوید، میآورد:
«من همه سرزمینها را در صلح قرار دادم».
این هدف تحولات تاریخی است که از نگاه کوروش میبایست تحقق یابد. باوری که تمدنسازی و آبادانی را به عنوان نتیجه آن به دنبال دارد. در ادامه، وی در تأیید این موضوع میگوید:
«در پی استوار کردن باروی دیوار ایمگورـ انلیل، دیوار بزرگ بابل برآمدم، دیواری از آجر پخته، در کنار خندقی که شاه پیشین ساخته بود؛ ولی ساختنش را به پایان[نبرده بود]ـ کار آن را[من....به پایان بردم].....که[شهر را از بیرون برنگرفته بود]، که هیچ شاهی پیش از من (با) کارگران به بیگاری[گرفته شده سرزمینش در] شوانه(بابل) نساخته بود. (آن را)[با قیر] و آجر پخته از نو برپا کردم و[ساختنش را به پایان رساندم]....[دروازههای بزرگ از چوب سدر] با روکش مفرغین، من همه آن درها را با آستانه[ها و قطعات مسی] کار گذاردم».
کوروش در لوای این جملات، آرمانی را مدّنظر داشته است که تحقق آن شامل همه انسان ها خواهد شد. او به دنبال صلح و آرامشی ابدی همراه با شادی و بدون دشواری برای همه جهانیان بوده است. او همه انسانها را بدون در نظر گرفتن قوم و قبیلهای خاص، ارج نهاده است و جهانی این چنینی را برای همگان آرزو داشته است. مسلم است که این خصلت خدای وی بوده است؛ خدایی که لطف و عنایتش همه انسانها را شامل میشد و از شکل و محتوای یک خدای قبیلهای یا محلی به یک خدای جهانی تبدیل شده بود. هخامنشیان بر اساس همین اصل، جامعه بشری را در یک کل واحد به هم پیوسته، قرار داده بودند؛ ایدهای که پیش از آن در میان ملل باستان وجود نداشت و با ظهور شاهنشاهی هخامنشی است که این ارزشها با بنیادهای زردشتیاش در پهنهای وسیع از جهان گسترش پیدا کرد. کافی است متن منشور کوروش را با متن سنگ نوشتة آشور بانیپال، پادشاه آشوری که حکایت از تصرف شهر شوش از سوی وی است، مقایسه کرد. میتوان گفت ایدهپردازیهای کوروش در چگونگی حکومتداری، در زمان داریوش به منصة ظهور رسید. البته، این بار نه با اقتدار معنوی کوروش؛ بلکه با قدرت اراده داریوش بود که پهنه وسیع شاهنشاهی هخامنشی رنگ آسایش و امنیت را به خود دید. وی در کتیبهاش عنایت اهورمزدا را شامل پادشاهی میداند که از صفات خاصی برخوردار باشد. او میگوید:
«از آن جهت اهورمزدا مرا یاری کرد و خدایان دیگری که هستند، که بیوفا نبودم، دراز دست(ستمگر) نبودم، نه من، نه دودمانم. موافق حق رفتار کردیم؛ نه به ضعیف، نه به توانا زور ورزیدم»( DB، ستون 4: بند13).
خدای داریوش از ارادة او در عینیت بخشیدن به این نظم حمایت میکند؛ از این روست که او پیروز میشود و در نبردهایش دشمنانی را که دروغ و شورش را پیشه خود ساختهاند، نابود میسازد. کسانی که دشمن داریوش هستند بر اساس کتیبة او در بیستون نه تنها شورشیاند؛ بلکه دست به تخریب و ویرانگری میزنند. داریوش خود میگوید معابدی را که گئوماته مغ خراب کرده بود، از نو میسازد و مردم را در جاهایشان استوار میسازد(DB، ستون1: بند14). به احتمال، این مورد آخر به اغتشاش طبقاتی اشاره دارد که داریوش به عنوان مظهر اراده الهی آن را احیا مینماید؛ آن چیزی که در اندیشة سیاسی زردشتی از آن با عنوان «داد» یاد میشود. زنر معتقد است داریوش از گرایشی پیروی میکند که در سرتاسر تاریخ زردشتیگری جاری و ساری است. با بازسازی، با کار سازنده و ثمربخش، خدا را خشنود میسازد. با چنین کاری او از فعالیت خلّاق خداوند تقلید و پیروی میکند، اشه (ارته) ثمربخش است و دروغ را ویران میسازد. این تهاجمی که از سوی دشمنان وی صورت میگیرد، علیه «داد» و قانونی است که در قالب رابطهای کیهانی تفسیر میشود. او وظیفه دارد که حکومتی با راستی و داد در پیروی از قانون داشته باشد تا اجحافی به مردمان وارد نشود و برای تحقق این ایده (ایدة مبارزه با ویرانگری به عنوان ثمره دروغ) باید به عمران و آبادانی جهان بپردازد؛ قانون جدید بر بنیاد راستی و آبادانی و آرامش جهانی است. از نگاه او خداوند چنین اراده کرده است که انسان کامیاب شود و با شادی زیست کند(Dseو Dsf: بند1). داریوش برای اجرایی کردن باورهای خود در پهنة شاهنشاهیاش دست به اقدامات و اصلاحاتی زد تا بتواند آیین داد را به بهترین نحو محقق سازد. او با وجود محدودیتهای فراوان که در توان جوامع کشاورزی دنیای باستان بود، تمام تلاش خود را انجام میدهد تا زندگانی بهتر و آرامتر زیر نظر قانونی جهانی را به ارمغان آورد. کخ مینویسد:
« از بررسی دقیق لوحهای دیوانی تخت جمشید نتیجه میگیریم که داریوش واقعاً هم با مسائل مردم ناتوان همراه بوده است. این لوحها میگوید که در نظام او حتی کودکان خردسال از پوشش خدمات اجتماعی بهره میگرفتهاند، دستمزد کارگران بر اساس نظام منضبط مهارت و سن طبقهبندی میشده، مادران از مرخصی و حقوق زایمان و نیز «حق اولاد» استفاده میکردهاند. دستمزد کارگرانی که دریافت اندکی داشتند، با جیرههای ویژه ترمیم میشد تا گذران زندگیشان آسودهتر شود. فوقالعاده « سختی کار» و «بیماری» پرداخت میشد، حقوق زن و مرد برابر بود و زنان امکان داشتند کار نیمه وقت انتخاب کنند، تا از عهدة وظایفی که در خانه به خاطر خانواده داشتند، برآیند».
ثنویت میان «اشه» و «دروغ» به همان روشنی و وضوح که در گاهان زردشت وارد شده است، در کتیبههای داریوش نیز انعکاس مییابد. از نگاه برخی محققان، تفکری که شالوده کتیبههای داریوش را تشکیل میدهد، همان باور نهفته در زردشتیگری نخستین است که در آن داریوش این ستیز کیهانی را (میان اهورامزدا و اهریمن) تنها آنگونه که در امپراتوریاش متجلی میسازد، میبیند. کاری که پادشاهان هخامنشی به دنبال آن بودند، تحقق وحدت بشری در جهت سازندگی و آبادانی جهان بود. عملی که با آموزههای مذهبی ایشان هماهنگی کامل داشت. کتیبه داریوش که صحبت از ساختن کاخ شوش است، تابلویی زیبا از همکاری همه ملل در سازندگی و پیش برندگی این جهانی است(نک.Dsf). هخامنشیان از ساختارهای موجود در فرهنگ ملتهای مختلف به مثابه بردار و رسانهای در جهت تحقق بخشیدن به این ارادة جهانی خود استفاده میکردند. از این رو، خود را به صورت ادامه دهندگان فرهنگهای مختلف نشان میدادند تا ویرانگران آن. ایشان با قوانین و عادات و علایق و حساسیت های مردم تمام کشورهای زیر فرمانروایی خود آشنا میشدند، گاه در آن تصرفاتی میکردند و بار دیگر به نام قانون شاه به کشورهای اصلی باز میگرداندند. در این تصرفات همواره ویژگیهای قومی تکتک کشورها مورد توجه قرار میگرفت و چنین بود که قوانین شاهی در هر یک از این کشورها پرداختی متفاوت داشت. این شرایط به ویژه رعایت دینهای گوناگون ملتهای امپراتوری را شامل میشد. با وجود اعتقاد استوار شاه به اهورامزدا که جانمایة تمامی رفتارها و قوانین وی است، مردم امپراتوری اجازه داشتند خدایان قدیم خود را ستایش و نیایش کنند. یهودیان در معبدسازی اورشلیم حمایت میشدند. حقوق خدایان بومی یونانیان و مخصوصاً آپولون که طرف احترام داریوش بود، رعایت میشد؛ حتی در زمان ستیز میان ایران و یونان، خدایان یونان مورد تعرض قرار نمیگرفتند. همة برگزیدگان بابلی و مصری میپذیرفتند که شاهان هخامنشی را شاه خود بدانند؛ اما خدمت به آنان را به نام سنن و ارزشهای بابلی و مصری میپذیرفتند؛ به عبارت دیگر، شاه بزرگ متعهد میشد که برگزیدگان محلی را با امتیازاتشان احیا کند تا به سنن و سرزمین آنها آسیبی وارد نیاید.
این همکاری و هماهنگی ملتهای گوناگون شاهنشاهی هخامنشی جلوهای ویژه در هنر هخامنشی داشت. این هنر مجموعهای از تمامی اقوام ساکن در این امپراتوری، حتی اقوامی را که در نواحی شرقی و دوردست بودند نیز شامل میشد. زیباترین آثار هنری و خلاقترین هنرمندان را به مرکز شاهنشاهی میآوردند و در این مرکز از همامیزی همه عناصر، هنری نو با پرداختی نو و مستقل پدید میآمد. تحت تأثیر مستقیم شاه و دربار، هنر هخامنشی آفریده شد و بازتاب و جلوة این هنر بار دیگر به قلمرو تمام امپراتوری پرتو افکند. دستاورد هنری همه ملتهای شاهنشاهی به صورت هدایا، که نمونههای هنری محسوب میشدند، به مرکز قدرت شاهنشاهی بازمیگشت، برآورد و ارزیابی میشد، عناصر ماندنی آن در هم میتنید و سپس از این مرکز بار دیگر به سوی هدیهکنندگان باز میگشت. بروسیوس بر این باور است که نقوش کاخهای شاهان هخامنشی از زمان داریوش اول به بعد، به طور سنجیدهای از سنت خاور نزدیک فاصله میگیرد و شاه را همچون فرمانروایی صلح دوست به تصویر میکشد. حتی میتوان در حوزة تاریخنگاری نیز به شواهدی هر چند اندک در این زمینه اشاره کرد. هرودوت به ما گزارش میدهد که ایرانیان روایتی متفاوت از ریشة درگیریهای اقوام آسیایی با یونانیان را ارائه میکردهاند که با روایت سایر ملل متفاوت بود. این آگاهی از رویدادهای سایر ملل و علل اختلافات و نزاعهای میان آنان بدون داشتن اطلاعاتی تاریخی در این خصوص میسر نبود. در «کتاب عزرا» اشاره میکند که عدهای از دشمنان بنیاسراییل با ساخت دیوار و معبد اورشلیم که به دستور کوروش در حال ساخت بود، مخالفت میکنند و نامهای به اردشیر اول، پادشاه هخامنشی مینویسند و او را از خطرهای ساختن دیوار آگاه میسازند و میگویند:
«استدعا داریم دستور فرمایید در این مورد کتاب تاریخ نیاکانتان را بررسی نمایید تا معلوم گردد که در قرون گذشته در این شهر چه شورشهایی برپا گشته است» (کتاب عزرا، باب 4).
می توان حدس زد که در دفاتر شاهی دربار هخامنشی، نه تنها از تاریخ پادشاهان ایران؛ بلکه از تاریخ پادشاهان سرزمینها و اقوام و ملل دیگر نیز اسنادی موجود بوده است (کتاب عزرا، باب 4)؛ حتی گزارشهایی که مأموران حکومتی ارائه میکردهاند، صورت مکتوب و مفصل آن در بایگانیهای سلطنتی موجود بوده است. به موجب روایت هرودوت، داریوش یک دریانورد یونانی به نام اسکولاتس را مأمور کرد تا از مصب رود سند در دریا به یک مسافرت تحقیقاتی دست بزند و در سواحل آن حدود، از مکران تا عربستان، کرانههای دریا را مطالعه نماید.گزارش این دریانورد دربارة آنچه در این سفر بر وی معلوم شد، به صورت کتابی باقی ماند. از کتاب سیاست ارسطو برمیآید که لااقل تا زمان این فیلسوف، این کتاب موجود بوده است. مسلماً این گونه گزارشها دربارة ملل مختلف امپراتوری، به خط و زبان کاتبان درباری در این بایگانی ها نگهداری میشده است تا در صورت نیاز از این اطلاعات در ادارة بهتر سرزمین های مفتوحه استفاده شود. ظاهراً دیودور سیسیلی نویسندة «کتابخانة تاریخی» کهنترین تاریخ جهانی موجود را نوشته است. به باور نگارنده، منابع مورخانی که دیودور سیسیلی از آنان نقل قول میکند و شرحی از تاریخ و فرهنگ و آداب و رسوم اقوام مختلف ارائه میدهد، میتواند از منابع هخامنشی اخذ شده باشد؛ برای مثال، مهمترین منبع دیودور در نگارش کتاب دوم، پرسیکای کتسیاس است و ما میدانیم که کتسیاس کتاب خود را بر اساس اسناد و مدارک تاریخی دربار هخامنشی نوشته بود و جالب این که نوع اطلاعاتی که از این نوشتهها برمیآید، نشان میدهد که در دربار هخامنشی روایتهای مختلفی از پادشاهان و دولت هایی که در آسیا حکمرانی کردهاند، وجود داشته است. همچنین، نویسندة منبع کتاب اول به نام هکاته ابدری و نویسندة اصلی منبع کتابهای یازدهم تا شانزدهم، افوروس بوده است و هر دوی این مورخان از شهروندان یونانی شاهنشاهی هخامنشی به شمار میرفتند. این موضوع در مورد برخی دیگر از نویسندگان این منابع نیز میتواند صادق باشد. حتی کارکردهایی که بارتون با پیروی از نظر جاکوبی از منظر دیودور دربارة تاریخ برمیشمارد، بیشباهت به تعبیر کوروش بزرگ از تاریخ نیست که گزنوفون آن را روایت کرده است. کارکرد اخلاقی از رویدادهای تاریخی و مشیتگرایی که دیودور در فلسفة تاریخ مقدمة کتابش اشاره میکند نیز وجوه اشتراک فراوانی با تاریخنگری ایرانیان باستان دارد. یک مقایسة اجمالی میان این نوشتهها با مطالب منشور کوروش بزرگ و متن کتیبة بیستون، میتواند راهنمای خوبی در این زمینه باشد.
واضح است که هخامنشیان برای اداره قلمرو وسیع خود نیاز داشتند از دستاوردهای ملل دیگر در زمینه دستگاه دیوانسالاری استفاده کنند. وجود کاتبان بابلی و عیلامی و حتی مصری و یونانی میتوانست ایشان را از سنت ثبت وقایع که در تمدنهای پیشین وجود داشت، آگاه سازد. میتوان انگاشت بخش زیادی از موضوعها و اطلاعاتی که در روایت های توراتی و کتاب های مورخان یونانی، رومی و ارمنی به جا مانده است، به صورت مفصّل در دربار هخامنشی موجود بوده است. با بررسی متون تاریخی مورخان عهد باستان میتوان تصویری از نوع و چگونگی مطالب بخشی از این بایگانیها را مشخص ساخت. شباهت روایت هرودوت با متن کتیبة بیستون خود شاهدی بر این مدعاست.
ظهور باور «تکخدایی» توسط هخامنشیان، معنای تاریخ و تاریخنگاری را نیز دگرگون ساخت. تاریخ دیگر روایت پراکنده و گسستة ملتهای گوناگون در پهنة شاهنشاهی نبود؛ بلکه تاریخ از یک وحدانیتی برخوردار شد که در پرتو ارادة الهی به سوی یک هدف متعالی در حرکت بود. این هدف همان صلح و سعادت بشری بود که به واسطة تلاش و کوششی باورمندانه در جهت تقویت عناصر حیات و آبادانی حاصل میشد. از این رو، تاریخ معنای عمومی پیدا کرد و زمینه را برای ظهور اندیشههای «جهان وطنی» ایجاد کرد. اگر امروز ما سند محکم دال بر تاریخ نویسی و به خصوص تاریخ نویسی در حد یک «تاریخ جهانی» در ایران عهد هخامنشی در دست نداریم، دلیلی نیست بر این که در این دوره تاریخ نویسی وجود نداشته است. ما اکنون میدانیم که بدون شک ذهنیت ثبت رویدادها و شناخت اقوام و ملل مختلف، وجود داشته و اگر اثری بزرگ در این خصوص یافت نشده، باید دلایلش را بیشتر در عوامل دیگر جستجو کرد.
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |