مولانا و هیدگر هر دو از هستیشناسیِ زبان سخن میگویند؛ آنچه در فراسوی موجودات قرار دارد، برای مولانا مطلق یا حق و برای هیدگر، وجود است. سخنگفتن از رابطۀ زبان و مطلق، موضوع هستیشناسیِ زبان نزد مولوی است و سخن از پیوند زبان و وجود، موضوع هستیشناسیِ زبان نزد هیدگر است. مولانا در بحث از ماهیت زبان، تحلیل زبانشناختی ارائه نمیدهد؛ زیرا به اعتقاد او زبان مجموعهای از الفاظ و واژهها نیست؛ بلکه ندای اصلیِ حقیقت جهان است که در اصل به همگان تعلق دارد.
این تفسیر از زبان با تفسیر هیدگر از چیستی زبان، ارتباطی تنگاتنگ دارد؛ زیرا از نظر هیدگر نیز زبان، انباشت واژهها نیست که برای مشخصکردن چیزهایی ازپیشآشنا به کار رود؛ هم حضور هستی بهواسطۀ زبان است و هم حضور آدمی، و این یک ارتباط و اینهمانی میان هستی و زبان و آدمی و زبان است. زبان به نظر هیدگر یکی از وجوه ساختاری وجود آدمی است؛ به این معنا که هیدگر میخواهد تفسیری هستیشناختی از زبان به دست دهد؛ زیرا زبان را نحوهای از هستی آدمی (اگزیستانس) معرفی میکند. در هستیشناسی زبان مولانا و دیگر عارفان، گرچه زبان میتواند ترجمان احوال و معانی درونیِ آداست، همواره برای بیان تجارب فراحسی ناقص و نارساست. ازسوی دیگر زبان جلوهگاه حقیقت است؛ هرچه حظّ ما از زبان بیشتر شود، بهرة ما از هستی بیشتر خواهد شد؛ هرچه زبان، زبانِ هستی باشد، ظهور حقیقت بیشتر به میان میآید.
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |