در دورهٔ محمد ظاهرشاه و پس از تدوین قانون اساسی در ۱۳۴۳ ه. ش، رجال سیاسیِ پشتون، به سرپرستی رِشتِین، کوشیدند تا زبان پشتو را بهعنوان یگانه زبان رسمی کشور در متن قانون اساسی به تصویب برسانند، اما اعتراض جدی مردم از یک سو، و دفاع نمایندگان فارسیزبان قانونگذار از دیگر سو، از این امر جلوگیری کرد. سرانجام، پشتونها پذیرفتند که رسمیت زبانهای فارسی دری و پشتو را در قانون اساسی بگنجانند. بدینترتیب، افغانستان کشوری دوزبانه شد و امکانات محدود مربوط به زمینههای آموزش و پرورش و نیز قابلیتهای مطبوعاتی و استعدادهای فرهنگی به دو نیم گردید. نیمهٔ نخست و سنگینترِ آن به رشد زبان و ادب پشتو اختصاص یافت و نیمهٔ واپسین و سبکترِ آن در راه ادامهٔ حیات زبان و ادب فارسی دری صرف شد.
ازاینپس، درحقیقت، قابلیتها و استعدادهای محدود اقتصادی، ادبی و فرهنگی کشور، صرف طرح و عرضهٔ مفهومی واحد با دو صورت زبانی گردید و نتیجهٔ آن رخداد این شد که از یک سو، ادب فارسی دری سیر طبیعی و معمول خود را ازدست داد، و از دیگر سو، پارهای از استعدادهای واژگانیِ فارسی در افغانستان مختل شد و از قوه به فعل نرسید و واژههای پشتو بر آن تحمیل شد و وجه زیباییشناختیِ آن مخدوش و مغشوش گردید.